سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























ا با عبد ا لله ( ع )

که دیده است که جوجه کبوتری توفان‏زده را تیر و کمان حواله کنند؟

آه، رقیه! بال‏های سوخته را طاقت سنگ نیست. لب‏های تشنه‏ات را خاک پاشیدند و چشمان به اشک نشسته‏ات را آشنای تازیانه‏ها کردند.

خدایا! حجم این همه تاریکی را کدام خورشید، روشن می‏تواند کرد؟

فریاد جگرخراشت را در خشت خشت خرابه‏های شام مویه می‏کنم و وسعت رنجت را با کوه‏ها در میان می‏گذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمی‏توانده شست.

کدام اندیشه پلید...؟

کدام دست، گوشه‏گیر این خرابه‏ات کرد و شناسنامه مصیبت در دستانت گذاشت؟

کدام اندیشه پلید، چشم‏های کوچکت را گریه‏خیز ماتم‏ها کرد؟

به کدام جرم، گام‏های کودکی‏ات را این‏چنین آواره صحراها کردند؟

این وقاحت ظالم، از روزنه کدام غار بیرون ریخت که شب‏هایت را بی‏ستاره کرد و شانه‏هایت را بی‏تکیه‏گاه؟

دیوارهای ستم‏گر تاریخ، چشم‏هایت را تحمل نتوانستند و نفس‏های معصومت را به چوب‏ها سپردند.

زمین، همیشه این‏گونه پنجره‏ها را به باد داده است.

اندوهت را می‏گذاری و می‏روی

ثانیه‏های محنت‏بارت، صفحات خیالم را می‏سوزاند.

بر کتیبه‏های سوخته می‏نویسمت و وجدان‏های بیدار جهان را به قضاوت می‏طلبم.

ناله‏های کودکی‏ات، خاطر بادها را پریشان کرده است.

قناریان تنها، تاریک خرابه را به یاد می‏آورند و می‏گریند.

پنجره‏ها، کابوس‏های سیاهت را تب می‏کنند.

خارها، پاهای برهنه‏ات را جگرریش می‏کنند.

می‏روی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامی‏گذاری. اندوهت را بر صورت خرابه می‏پاشی و می‏گذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.

چشمان سیلی خورده‏ام طاقت ندارد

با گونه‏هایم خنجرت الفت ندارد

سیلی بزن دستان تو غیرت ندارد

گفتند آن سر، روی نیزه مال باباست

مادر بگو این حرف‏ها صحت ندارد

مادر بگو این‏قدر بر بابا نتازند

چشمان سیلی خورده‏ام طاقت ندارد

از خون و خاکستر جدا کن کفترت را

آخر به این گهواره‏ها عادت ندارد

بلعید آتش خیمه‏ها را آه، مادر!

پاهای من دیگر چرا قدرت ندارد


نوشته شده در پنج شنبه 90/10/8ساعت 10:35 عصر توسط رضا صدیق پور نظرات ( ) |


Design By : Pichak